اين بار گفتم 5 ديقه اي بيام و بنويسم
16 آبان ماه شب حدود ساعت 9 بي بي جان دست دادن رو ياد گرفت
همسرجان بهش گف بي بي جان دس بده و بي بي جان دست همسرجان رو گرف و ما دو تا غش نموديم براش
فسقل من ديگه معني حرفامونو ميفهمه
از 15 ام هم خيلي تميز و زيبا سينه خيز دلبري ميکنه
جمعه 17 ابان بردمش آتليه و يه کم از ديشب که 11 خوابيده بود کلافه بود و کم خوابي اذيتش ميکرد از بين کلي عکس که گرفتيم چن تا عکس تونستيم انتخاب کنيم چون بي بي خسته طور بود اين شد کا عکساي 3 نفرمون خوکشل نشد در کمال تاسف 2 تا تکي و يه بي بي جان و پدر و دو تا بي بي جان و خودم و يه دونه رومانتيک سه نفره گفتيم چاپ کنه
بعدم به دعوت دوس جان لبيک گفته و ناهار ديروخ طکر رو با اوشون زديم و خورد و خمير و له برگشتيم خونه
ديشب و پريشب بي بي جان گريه سوز ناک ميکرد پريشب بد خواب شده بود و ديشب ميخواستيم بريم بيرون که همسرجان از بغلش يه لحظه گذاش زمين که چه سوزي داشت گريش تا چند مين تو بغلم گريه ميکرد عزيزم
امروز همش يتدش ميفتم غصه ميخورم
برم خونه بچلونمش فسقلمو
خدايا جانم موچکرم برا همه چيز
درباره این سایت